مدل نظریه وابستگی متقابل بخشش راسبالت
راسبالت ، هانون ، استولر ، فینکل[۳۴] ( ۲۰۰۵) طرفدار دیدگاه بین فردی بخشش هستند . آن ها بخشش را در بردارنده پاسخ به خطاکاری توصیف میکنند که به وسیله انگیزه ، انتقام و هیجان خشم مشخص می شود . اکثر مردم ظرف چند دقیقه واکنش خود را مهار میکنند از آن پس افراد شناخت ، هیجان و انگیزش را تجربه میکنند که آن ها را به سمت رفتارهای حافظ ارتباط یا ضد ارتباط سوق میدهد . سومین جنبه بخشش شامل عمل کردن به صورت فعال یا منفعل برای تاثیر گذاشتن بر رابط به صورت مثبت و منفی است این اعمال آوا ( فعال / مثبت ) ، وفاداری ( منفعل / مثبت ) ، خروج ( فعال / منفی ) و بی توجهی ( منفعل / مثبت ) نامیده میشوند .
مدل شرطی سازی کلاسیک
ورثینگتون (۱۹۹۸) یک مدل شرطی سازی هیجانی از بخشش را پیشنهاد کرد . او یک تجاوز یا خطاکاری را به محرکی که درد ( و نیز ترس و خشم ) را فرا میخواند پیوند میدهد . جنبههای موقعیت محرک میتوانند به طور کلاسیک با خشم یا ترس شرطی سازی شود . وی پاسخ های معمول به شرطی سازی کلاسیک واکنش های هیجانی را بررسی نمود . در آزمایش او حیوان میتوانست بی حرکت بماند ، کناره گیری نماید و زمانی که اجتناب ممکن نیست بجنگد . پس آن پاسخ ها ممکن است با خشم یا پاسخ های ترس آلود به یک تجاوز همایند شوند . ورثینگتون با از مرتبط ساختن مفهوم تمییز به بخشش این مدل را فراتر برد . تمییز ممکن است به بازیابی خود بخودی پاسخ ترس آلود یا خشم آلود ، حتی بعد ” بخشیدن ” منجر شود ، چنانچه حیوان ۱) دوباره در یک موقعیت مشابه قرار بگیرد ۲) در معرض جفت شدن دیگری از محرکهای شرطی شده قرار بگیرد (مثلا اگر حیوان مجدداً آزرده شود) ۳) آسیب اصلی را بخاطربیاورد ۴) به طور مشابه به وسیله موقعیت دیگری آسیب ببیند .
مدل مبتنی برتصمیم گیری دی بلاسیو
دی بلاسیو (۱۹۹۸) ، با پرداختن به نقطه ضعف مدل شرطی سازی بخشودگی و نابخشودگی ، بر تصمیم گیری ارادی تأکید میکند . دی بلاسیو بر اساس تجارب بالینی خود به ایجاد مدل تصمیم گیری بخشش پرداخت . از نظر او ” بخشش مبتنی بر تصمیم گیری به صورت آزادسازی انزجار، تلخکامی و کینه جویی تعریف می شود . با این حال بخشش همیشه پایان درد و رنجش هیجانی نیست . بخشش در اینجا عملی ارادی ، انتخابی بین آزادسازی یا نگهداری احساسات منفی است . افراد قادرند تا افکار خشم الود و تلخکامی را از احساسات رنجش خود جدا سازند .
مدل شناختی گوردون و باکوم و تامپسون و اسنایدر
بعضی از نظریه پردازان بخشش مانند گوردون و باکوم و اسنایدر[۳۵] (۲۰۰۰) مدلی شناختی از بخشش را ارائه دادند . آن ها در نظریه ی شناختی خود معتقد به این میباشد که بخشش زمانی ضروری می شود که ساختارهای شناختی فرد از سوی دیگران مورد تجاوز یا آسیب قرار گیرد . این ساختارهای شناختی ممکن است شامل فرض ها ، باورها ، معیارها و ادراکات باشند . از این رو گوردون و باکوم ( ۲۰۰۵) مداخلات شناخت درمانی استاندارد و درمان روان پویایی را برای کمک به افراد در جهت تغییر شناخت آن ها به کار می گیرند .
مدل فرآیندی شناختی ، عاطفی و رفتاری انرایت
انرایت (۱۹۹۴) سالها در مورد روانشناسی بخشش تحقیق و پژوهش نموده است . فعالیت اولیه او مطالعه در مورد چگونگی رشد استدلال کودکان و بزرگسالان در مورد موقعیت های بخشش بود . وی مراحل رشد استدلال در مورد بخشش را با مراحل رشد استدلال در مورد عدالت کلبرگ ( ۱۹۸۴) همسو میداند . ریشههای شناختی در نظریه ی انرایت نفوذ کردهاست . وی عنوان نموده است که مدل فرایندی او کامل تر از یک مداخله برای ارتقای بخشش است . او جنبههای عاطفی ، شناختی و رفتاری را آشکارا در درک خود از بخشش ترکیب نموده است ( انرایت و فیتزپاتریک ، ۲۰۰۰) . وی معتقد است که اگر شخص قصد بخشش دارد تمام جنبههای شناختی ، عاطفی و رفتاری لازم است تا تغییر نماید . انرایت و فیتزگیبونز بهترین بازبینی مدل فرایندی بخشش را تاکنون ارائه دادهاند .
مدل تغییر بخشش در گذر زمان مک کالو ، فینچام و تسانگ
مک کالو ، فینچام و تسانگ[۳۶] (۲۰۰۳) توصیف نظری از فرایند نحوه ایی که بخشش ممکن است در طول زمان تغییر کند ارائه دادند . آن ها سه مفهوم مرتبط به هم را توصیف نمودند . اگر دو فرد را تصور کنیم که از حادثه ی واحدی رنجیده اند ، می توان تفاوتهایی را در مفاهیم مرتبط به بخشش را بسته به اینکه افراد چگونه به حادثه عینی واحد پاسخ میدهند مشاهده نمود . اگر ما انگیزه های منفی اجتناب و انتقام و نیز انگیزه ی نیک خواهی را بلا فاصله پس از حادثه اندازه بگیریم جای تعجب نیست اگر در یابیم افراد از سطوح متفاوتی از انگیزه های منفی برخوردارند . آن ها این تفاوت را به صورت شکیبایی توصیف میکنند فرض آن ها این است که اختلاف در واکنش های متفاوت آغازین بخاطر قدرت شکیبایی افراد در واکنش دادن بر اساس انگیزه های منفی است . با گذشت زمان افراد انگیزه هایشان به سمت شخصی که مرتکب تجاوز شده است را تغییر میدهند . مقدار کاهش در طول زمان که به وسیله بهترین خط مستقیم که تمام نقاط اندازه گیری را بهم متصل میکند روند بخشش نامیده می شود . شیب تند این خط نمایان گر روند بخشش بالا است . شیب سطحی نمایان گر روند بخشش پایین است . بنابرین اگر دو فرد مقدار شکیبایی یکسانی در آغاز داشته باشند ، اما بعد از سه هفته شخص الف انگیزه ی عدم گذشت پایین تر و انگیزه مثبت بالاتری در مقایسه با شخص ب داشته باشد پس شخص الف روند بخشش بالاتری دارد .
حوادث مثبت یا منفی ، مزاج یا تفاوت در قضاوت باعث ایجاد انحراف می شود . مک کالو و دیگران (۲۰۰۳) این انحراف از کاهش خط مستقیم روند بخشش را بخشش موقتی مینامند .
مدل های هیجان مدار
مالکولم و گرین برگ[۳۷] ( ۲۰۰۰) مدلی از بخشش را ارائه دادند که از متن هیجان مدار اقتباس شده است آن ها پنج مؤلفه را که برای بخشش لازم است شناسایی نمودند که عبارت انداز ۱) پذیرفتن و آگاهی از هیجانات نیرومند مانند خشم و اندوه ۲) آزادسازی نیازهای بین فردی برآورده نشده قبلی ۳) تغییر در دیدگاه فرد بخشنده نسبت به فرد خاطی ۴) ایجاد همدلی برای فرد خطاکار ۵) ساخت روایتی جدید برای خود و دیگران . حوادث مرتبط با هیجان به عنوان نیروی محرکه ایی برای تغییر شناختی بعدی در نظر گرفته می شود . مالکولم و گرینبرگ قویا از کار قبلی بر روی امور ناتمام بهره گرفته اند . گرینبرگ پیش از این دریافته بود که امور ناتمام میتوانند از طریق آنچه که او خود تصدیقی ، خود بیانی و مسئولیت پذیری حل شوند . امور ناتمام ممکن است همچنین به وسیله کسب دیدگاهی تازه نسبت به فرد دیگر حل شوند . بخشش شخص دیگر مصداقی از ایجاد نگاهی نو نسبت به شخص دیگر است . بهرحال اینطور در نظر گرفته می شود که ایجاد دگرگونی نه فقط از طریق بینش شناختی بلکه با بینش هیجانی نیز صورت گرفته می شود . در رواندرمانی با سرزنش و گلایه از طریق تکنیک صندلی داغ برخورد می شود . این کار مکالمات تخیلی رابا فرد خاطی به وجود می آورد و به ابراز خشم ، ترس ، اندوه و یا احساسات زخم خورده منجر می شود . رسیدن به آگاهی و پذیرش این احساسات و هیجانات باعث می شود که شخص نیازهایش را از فرد رنجاننده ابراز نماید . این پذیرش در صندلی داغ باعث می شود تا دید فرد نسبت به فرد خطاکار مهربانانه تر شود . همدلی برای فرد خاطی ایجاد می شود . سرانجام از طریق بخشش می توان به یک راه حل برسد .
مدل فرضیه مجاورت هیجانی ورثینگتون و وید