شادکامی بر نگرش و ادراکات شخصی مبتنی است و حالتی مطبوع و دلپذیر است و از تجربه های مثبت ورضایت از زندگی نشأت میگیرد (هیلز[۱۳۳] و آرگایل، ۲۰۰۱). از دیدگاه روانشناسی دو نوع شادکامی وجود دارد. یک نوع شادکامی از رهگذر شرایط محسوس زندگی نظیر زناشویی، تحصیل، شغل و امکانات مالی و رفاهی حاصل میشود که شادکامی عینی نامیده میشود. نوع دیگر، متأثّر از حالات درونی و ادراکات شخصی است که از آن به شادکامی ذهنی تعبیر میشود. شادکامی مولّد انرژی، شور و نشاط، حرکت و پویایی است و همچون سپری میتواند آدمی را در برابر استرسها و مشکلات محافظت نموده و سلامت جسمی و روانی او را نیز تضمین کند (هیلز و آرگایل).
آرگایل، مارتین و کراسلند[۱۳۴] (۱۹۸۹) شادی را ترکیبی از وجود عاطفه مثبت، عدم وجود عاطفه منفی و رضایت از زندگی میدانند. لیوبومیرسکی، شلدون و شید[۱۳۵] (۲۰۰۵) معتقدند که هر فرد الگویی برای شادی دارد که باعث میشود اتفاقات را به گونهای تفسیر کند که به حفظ و افزایش شادی کمک کرده و به زندگی معنا بخشد و احساس ارزشمندبودن نماید. افلاطون[۱۳۶] شادی را حالت تعادل میان سه عنصر استدلال، هیجان و امیال (دیکی[۱۳۷]، ۱۹۹۹) و ارسطو[۱۳۸] آن را عبارت از زندگی معنوی میدانست (آیزنک[۱۳۹]، ۱۳۷۵). آیزنک (۱۳۷۵) شادی را حالتی پایدار تعریف میکند که شامل تمایلاتی است که به همراه احساس شگفتی ارضا شدهاند. آرگایل (۲۰۰۱) بین احساس خوشی و شادمانی تمایز قائل میشود. به زعم وی احساس خوشی یکی از رایجترین شیوه هایی است که افراد با آن شادمانی خود را تعریف میکنند. او معتقد است افراد دارای خلقهای متعدّد منفی بسیاری همچون خشم، اضطراب و افسردگی هستند، ولی تنها یک خلق مثبت دارند که تحت عنوان خوشی توصیف میشود. در واقع میتوان گفت شادمانی دارای سه جزء است: یک جزء آن احساس خوشی و دو جزء دیگر آن رضایت از زندگی و عدم وجود عاطفه منفی است. خوشی بعد عاطفی شادمانی است و رضایت بعد شناختی آن است. از دیدگاه پترسون[۱۴۰] (۲۰۰۰) افراد شاد تمایل دارند خود و دیگران را مثبت ببینند و وقایع را مثبت تفسیر نمایند. آنان به شکست، زیاد فکر نمیکنند و از فرصتهایی که به دست میآورند تصمیمات منطقی و درست میگیرند و خوشبینی واقعبینانه به وقایع دارند. در مجموع، پژوهشها و تحقیقات مربوط به شادی، نشاندهنده آن است که افراد شاد از نظر ساختار فکری، قضاوت و انگیزش با افراد ناشاد تفاوت دارند و از بازدهی فردی، خانوادگی، شغلی، تحصیلی و اجتماعی بالاتری برخوردار هستند (لیوبومیرسکی و همکاران، ۲۰۰۵).
-
- دیدگاههای نظری در مورد شادکامی
در مورد شادکامی دیدگاهها و نظریّات متفاوتی ارائه شده است که به برخی از آن ها اشاره میشود :
-
-
- دیدگاه لذّتگرایی[۱۴۱]
-
تاریخچه طولانی این دیدگاه به قرن چهارم قبل از میلاد برمیگردد. برخی از فیلسوفان یونانی هدف از زندگی را تجربه لذّت و به حداکثر رساندن آن میدانستند. از نظر آن ها شادکامی کلّ لحظات لذّتبخش زندگی افراد است. هابز، دایسد و بنتهام[۱۴۲] ازجمله پیروان این دیدگاه هستند. هابز معتقد است که شادکامی دنبالکردن موفّقیّتآمیز امیال ذاتی انسان است. دایسد بر این باور بود که دنبالکردن احساس لذّت، هدف نهایی انسان است. بنتهام نیز ادّعا داشت که برای ساختن یک جامعه خوب، کوشش افراد برای به حداکثر رساندن لذّت و علایق فردی مهم میباشد . دامنه توجّه دیدگاه لذّتگرایی از لذّتهای بدنی تا امیال ذاتی و علایق فردی در نوسان میباشد. روانشناسانی که این نظریّه را میپذیرند، بر مفهوم گستردهای از لذّتگرایی تأکید دارند که شامل رجحانها و لذائذ ذهنی و بدنی است (دمیری، ۱۳۹۰؛ به نقل از عابدین آبادی، ۱۳۹۱).
کانمن[۱۴۳] (۱۹۹۹) روانشناسی لذّتگرایی را مطالعه امور و پدیدههایی میداند که تجارب لذّتبخش زندگی را به وجود میآورد. در واقع دیدگاه مسلّط در بین روانشناسان لذّتگرا آن است که خوشبختی شامل بهزیستی ذهنی و تجارب لذّتبخش میباشد. اکثر پژوهشگران در روانشناسی لذّتگرایی جدید، از مفهوم بهزیستی ذهنی به عنوان متغیّر اصلی استفاده میکنند. این مفهوم شامل سه جزء یعنی رضایت از زندگی، وجود خلق مثبت و فقدان خلق منفی میباشد که غالباّ تحت عنوان شادکامی نامیده میشود (حبیب الهی، ۱۳۹۰؛ به نقل از عابدین آبادی، ۱۳۹۱).
-
-
- دیدگاه معنوی[۱۴۴]
-
به رغم رواج دیدگاه لذّتگرایی، تعدادی از فلاسفه، صاحبنظران و علمای دینی چه در غرب و چه در شرق، این موضوع را زیر سؤال بردهاند که آیا شادکامی به خودی خود میتواند به عنوان ملاک اصلی خوشبختی باشد. از نظر فروم[۱۴۵] (۱۹۸۱؛ به نقل از عابدین آبادی، ۱۳۹۱) برای درک شادکامی واقعی باید میان امیال و نیازهایی که به صورت ذهنی احساس میشوند و خشنودی در آن ها منجر به لذّت های زودگذر میگردد و آن دسته از نیازهایی که در ماهیّت انسان ریشه داشته و تحقّق آن ها، نموّ انسان و فراهمساختن معنویت یعنی خوشبختی و شادکامی واقعی را به همراه دارد، تمایز قائل شد.
واترمن[۱۴۶] (۱۹۹۳) معتقد است که مفهوم معنوی از شادکامی، خوشبختی و شادکامی مردم را بر اساس خود واقعی آن ها تبیین میکند. بر طبق نظر وی این نوع شادکامی، موقعی به دست میآید که فعالیتهای زندگی افراد، بیشترین همگرایی یا جور بودن را با ارزشهای عمیق داشته باشد و آنان نسبت به این ارزشها، متعهّد گردند. تحت چنین شرایطی احساس نشاط و اطمینان به وجود میآید. واترمن این حالت را به عنوان جلوهی فردی نامید و همبستگی بالایی بین آن و مقیاسهای خوشبختی و شادکامی به دست آورد.
ریف و سینگر[۱۴۷] (۱۹۹۸) خوشبختی و شادکامی را دستیابی ساده به لذّت نمیدانند، بلکه آن را به عنوان کوششی در جهت کمال در نظر میگیرند که بیانگر تحقّق توان بالقوّهی واقعی فرد است. ریف (۱۹۹۵) موضوع خوشبختی را با بسط نظریه فراخنای زندگی[۱۴۸] در رابطه با رشد و پیشرفت انسان مورد بررسی قرار داد. او صحبت از بهزیستی روانشناختی به میان میآورد که از بهزیستی ذهنی متمایز است و برای اندازهگیری آن یک رویکرد چند بعدی شامل پنج جنبه متمایز در رابطه با شکوفایی انسان ارائه داد. این پنج جنبه عبارتند از: خودمختاری[۱۴۹]، نموّ فردی[۱۵۰] ، پذیرش خویشتن[۱۵۱] ، هدفمندی زندگی[۱۵۲] و روابط مثبت[۱۵۳] .